نگاهت را به کسي دوز که قلبش براي تو بتپه چشمانت را با نگاه کسي اشنا کن که زندگي را درک کرده باشه سرت را روي شانه هاي کسي بگذار که از صداي تپشهاي قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبي پيوند بزن که بي رياترين باشه لبخندت را نثار کسي کن که دل به زمين نداده باشه رويايت رو با چهره ي کسي تصوير کن که زيبايي را احساس کرده باشه چشم به راه کسي باش که تو را انتظار کشيده باشه اما عاشق کسي باش که تک تک سلولهاي بدنش تقدس عشق را درک کند.
خواستم كه شيدايت كنم مفتون چشمانت شدم
در عشق رسوايت كنم پاي بند پيمانت شدم
خواستم سخن از دل بگم
ديدم دل ميبري ، دين ميبري ، مومن به ايمانت شدم
گفتم مرحم نهم بر زخم خويش سازش كنم با اخم خويش
بيهوده بود تجويز من محتاج به درمانت شدم
خواستم پنهان كنم اين راز را اين سوز و اين گداز را
غافل كه من انگشت نماي شهر و سامانت شدم
مي دوني خيلي وقته كه رفتي
دلمو تكه تكه كردي
مثل يك تكه بلور من و از عمق وجودم ذره ذره كردي
يادته گفتي به من كه عاشقي
حالا باش ببين چه وعده كردي
تو گفته بودي طبيب دل بيماراني
پس طبيب دل من باش كه بيمار توام
تو هم رفتي رها كردي دلم را
دو صد چندان نمودي مشكلم را
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش می برم,تا كه در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ گناه شستشويش دهم از لكه ي عشق زين همه خواهش بيجا وتباه مي برم تا ز تو دورش سازم ز تو,اي جلوه ي اميد محال مي برم زنده بگورش سازم تا از اين پس نكند ياد وصال ناله مي لرزد,مي رقصد اشك آه,بگذار كه بگريزم من از تو,اي چشمه ي جوشان گناه شايد آن به كه بپرهيزم من بخدا غنچه ي شادي بودم دست عشق آمد و از شاخم چيد شعله ي آه شدم,صد افسوس كه لبم باز بر آن لب نرسيد عاقبت بند سفر پايم بست مي روم,خنده به لب,خونين دل مي روم از دل من دست بدار اي اميد عبث بي حاصل
پیش از اینها فکر میکردم خدا مثل قصر پادشاه قصهها پایههای برجش از عاج و بلور ماه ، برق کوچکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان رعد و برق شب، طنین خندهاش دکمه پیراهن او، آفتاب هیچکس از جای او آگاه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود آن خدا بیرحم بود و خشمگین بود، اما میان ما نبود در دل او دوستی جایی نداشت هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا زود میگفتند: این کار خداست هرچه میپرسی، جوابش آتش است تا ببندی چشم، کورت میکند کج گشودی دست، سنگت میکند تا خطا کردی، عذابت میکند باهمین قصه، دلم مشغول بود خواب میدیدم که غرق آتشم در دهان اژدهایی خشمگین محو میشد نعرهایم، بی صدا نیت من، در نماز و در دعا هرچه میکردم همه از ترس بود سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر درمیان راه، در یک روستا زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست ؟ گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند با وضویی دست و رویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین گفت: آری، خانهی او بیریاست مهربان و ساده و بیکینه است عادت او نیست خشم و دشمنی خشم، نامی از نشانیهای اوست قهر او از آشتی، شیرینتر است دوستی را دوست، معنی میدهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست تازه فهمیدم خدایم، این خداست دوستی، ازمن به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود میتوانم بعد از این، با این خدا میتوان با این خدا پرواز کرد میتوان دربارهی گل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت میتوان با او صمیمی حرف زد میتوان تصنیفی از پرواز خواند میتوان مثل علفها حرف زد میتوان درباره هر چیز گفت مثل این شعر روان و آشنا پیش از اینها فکر میکردم خدا...
خانهای دارد کنار ابرها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
بر سر تختی نشسته با غرور
هر ستاره، پولکی از تاج او
نقش روی دامن او، کهکشان
سیل و توفان ، نعره توفندهاش
برق تیغ خنجر او، ماهتاب
هیچکس را در حضورش راه نیست
از خدا در ذهنم این تصویر بود
خانهاش در آسمان، دور از زمین
مهربان و ساده و زیبا نبود
مهربانی هیچ معنایی نداشت
از زمین، از آسمان، از ابرها
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب� اگر خوردی، عذابش آتش است
تا شدی نزدیک، دورت میکند
کج نهادی پای، لنگت میکند
در میان آتش، آبت میکند
خوابهایم خواب دیو و غول بود
در دهان شعلههای سرکشم
بر سرم باران گرز آتشین
در طنین خندهی خشم خدا ...
ترس بود و وحشت از خشم خدا
مثل از بر کردن یک درس بود
تلخ، مثل خندهای بیحوصله
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
راه افتادم به قصد یک سفر
خانهای دیدیم، خوب و آشنا
گفت: اینجا خانهی خوب خداست
گوشهای خلوت، نمازی ساده خواند
با دل خود، گفت و گویی تازه کرد
خانهاش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مثل نوری دردل آیینه است
نام او نور و نشانش روشنی
حالتی از مهربانیهای اوست
مثل قهر مهربان مادر است
قهر هم با دوست، معنی میدهد
قهر او هم یک نشان از دوستی است...
این خدای مهربان و آشناست
از رگ گردن به من نزدیکتر
نام او را هم دلم از یاد برد
چون حبابی، نقش روی آب بود
دوست باشم، دوست، پاک و بیریا
سفرهی دل را برایش باز کرد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
مثل یاران قدیمی حرف زد
با الفبای سکوت آواز خواند
با زبانی بیالفبا حرف زد
میتوان شعری خیال انگیز گفت
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
در شگفتم من نمى پاشد زهم دنیا چرا؟
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟
اگه تو مال من بودي
اگه تو مال من بودي ماه از چشات طلوع مي كرد
پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع مي كرد
اگه تو مال من بودي كلاغ به خونش مي رسيد
مجنون به داد اون دل زرد و ديوونش مي رسيد
اگه تو مال من بودي همه خبردار مي شدن
ترانه هاي عاشقي رو سرم آوار مي شدن
اگه تو مال من بودي قدم رو پاييز ميزديم
پاييز مي فهميد كه ماها زبونشو خوب بلديم
اگه تو مال من بودي انقد غريب نمي شدم
من چي مي خواستم از خدا ديگه اگه پيشت بودم
اگه تو مال من بودي دور خوشي نرده نبود
دل من اون آواره اي كه شبا مي گرده نبود
اگه تو مال من بودي چشام به چشمات شك نداشت
تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترك نداشت
اگه تو مال من بودي جهنمم بهشت مي شد
قصه ي عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت مي شد
اگه تو مال من بودي مي بردمت يه جاي دور
يه جا كه تو ديده نشي نباشه حتي كمي نور
اگه تو مال من بودي ، مي ذاشتمت روي چشام
بارون مي خواستي مي باريد ، ابر سفيد گريه هام
اگه تو مال من بودي برگا تو پاييز نمي ريخت
شمعي كه پروانه داره ، اشك غم انگيز نمي ريخت
اگه تو مال من بودي قفس ديگه اسير نداشت
آدما دارا مي شدن ، دنيا ديگه فقير نداشت
اگه تو مال من بودي خيال نمي كنم باشي
پس مي رم و مي كشمت پيش خودم تو نقاشي
غصه نخور مسافر اينجا ما هم غريبيم
از ديدن نور ماه يه عمره بي نصيبيم
فرقي نداره بي تو بهار مون با پاييز
نمي بيني كه شعرام همه شدن غم انگيز
غصه نخور مسافر اونجا هوا كه بد نيست
اينجا ولي آسمون باريدنم بلد نيست
غصه نخور مسافر فداي قلب تنگت
فداي برق ناز اون چشماي قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هواي دوري
من كه خودم مي دونم كه تو چقدر صبوري
غصه نخور مسافر بازم مي آي به زودي
ما رو بگو چه كرديم از وقتي تو نبودي
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره
ز دل تو مي دونم هيچ كس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتيم تو ماه اسفند
بهار تو بر مي گردي چيزي نمنونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره
غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه كار گلا نيس
سفر يه امتحانه به جون تو بلا نيس
غصه نخور مسافر تو خود آسموني
در آرزوي روزي كه بياي و بموني
شب مهتابه و چشمام بازم از یاد تو خیسه
دیگه عادت شده با بغض واسه ی تو می نویسم
کاش می فهمیدی که قلبم خونه ی آرزوهات بود
یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود
آسمون و ماه نقرش با یه عالمه ستاره
شاهدن که این بریدن دیگه برگشتی نداره
رفتی بی اونکه بدونی دل من مال خودت بود
حال بغضای شبونم به خدا مال خودت بود
سهم چشمای تو بودن توی دنیا هر چی داشتم
واسه ی خاطر نازت جونمو گرو گذاشتم
یه دروغ ساده اما قصه ی ما را بهم زد
تو پشیمون شدی و من حالا صندوقچه ی دردم
سخته اما باورش کن من دیگه برنمی گردم
اما یادت باشه حرفا مث گوله های برفن
خیلیا قربونی یای بی گناه دو تا حرفن
تو ترانه های شرجیم می درخشی تو همیشه
اما من هر کاری کردم که ببخشمت نمیشه
آخر يه روز دق مي كنم فقط به خاطر تو
دنيا رو عاشق ميكنم فقط به خاطر تو
شب به بيابون مي زنم فقط به خاطر تو
رو دست مجنون مي زنم فقط به خاطر تو
عشقت رو پنهون مي كني فقط به خاطر من
من دلم رو خون ميكنم فقط به خاطر تو
تو گفتي عاشقي بسه
دنيا برام يه قفسه
گفتي كه عشق يه عادته
دلم پر از شكايته
گفتي مي خواي بري سفر
خيره شدن چشام به در
من مي شينم به پاي تو فقط به خاطر تو
من مي شينم به پاي تو فقط به خاطر تو
به من تو گفتي ديوونه فقط به خاطر من
حرفت به يادم مي مونه فقط به خاطر تو
از خوبيات كم ميكني
قلبم رو پر پر مي كني
گفتي كه از سنگه دلت
از من و دل تنگه دلت
از خوبيات كم ميكني
قلبم رو پر پر مي كني
گفتي كه از سنگه دلت
از من و دل تنگه دلت
ازم گرفتي فاصله فقط به خاطر من
دست كشيدم از هر گله فقط به خاطر تو
گفتي كه از اينجا برو فقط به خاطر من
مي رم به احترام تو فقط به خاطر تو
اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه
درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه
اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه
گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه
اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه
اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه
اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه
اين روزا كار آدما دلهاي پاك رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به ديگري سپردنه
اين روزا كار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهانشون از هم خبر نداشتنه
اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفاييه
جرم تمومشون فقط لذت آشناييه
اين روزا توي هر قفس يكي دو تا قناريه
شبها غم قناريها تو خواب خونه جاريه
اين روزا چشماي همه غرق نياز شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه
اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه
قلباي مثل دريامون پر از خراش و تركه
اين روزا عادت گلها مرگ و بهونه كردنه
كار چشماي آدما دل رو ديونه كردنه
اين روزا كار رويامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگي زندگي ها رو باختنه
اين روزا تنها چارمون شايد پرنده مردنه
رو بام پاك آسمون ستاره رو شمردنه
اين روزا آدما ديگه تو قلب هم جا ندارن
مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن
اين روزا فرش كوچه ها تو حسرت يه عابره
هر جا يكي منتظر ورود يه مسافره
اين روزا هيچ مسافري بر نمي گرده به خونه
چشاي خسته تا ابد به در بسته مي مونه
اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
اين روزا درد آدما فقط غم بي كسيه
زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه
اين روزا خوشبختي ما پشت مه نبودنه
كار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
اين روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشماي خيس و ابريشون همپاي رود كارونه
اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن
يه وقتا توي زندگي همديگر و جا مي ذارن
جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگيه
فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه
اين روزا جرم عاشقي شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پاي چشمي سوختنه
اسم گلا رو اين روزا ديگه كسي نمي دونه
اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه
اين روزا فرصت دلا براي عاشقي كمه
زخماي بي ستاره ها تشنه ياس مرهمه
اين روزا اشك مون فقط چاره ي بي قراريه
تنها پناه آدما عكساي يادگاريه
اين روزا فصل غربت عشق و يبدهاي مجنونه
بغضاي كال باغچه منتظر يه بارونه
اين روزا دوستاي خوبم همديگر رو گم ميكنن
دلاي پاك و ساده رو فداي مردم ميكنن
اين روزا آدما كمن پشت نقاب پنجره
كمتر ميبيني كسي رو كه تا ابد منتظره
مردم ما به همديگه فقط زود عادت مي كنن
حقا كه بي وفايي رو خوب هم رعايت ميكنن
درسته كه اينجا همه پاييزا رو دوست ندارن
پاييز كه از راه ميرسه پا روي برگاش مي ذارن
اما شايد تو زندگي يه بغض خيس و كال دارن
چند تا غم و يه غصه و آرزوي محال دارن
اين روزا بايد هممون براي هم سايه باشيم
شبا يه كم دلواپس كودك همسايه باشيم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل ميكنن
درداي ارغواني رو با هم تحمل مي كنن
اگه به هم كمك كنيم زندگي ديدني ميشه
بر سر پيمان مي مونن دوستاي خوب تا هميشه
اما نه فكر كه ميكنم اين كار يه كار ساده نيست
انگار براي گل شدن هنوز هوا آماده نيست
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
این بار مینویسمت… ” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ گیر خواهم انداخت شاید اینگونه بشود تو را ” تجربه ” کرد…!!! برای تویی که قلبت پـاک است… برای تو می نویسم…….. برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست… برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست… برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست… برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد… برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است… برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی… برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی… برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است … برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است…. برای تویی که قلبت پـاک است… برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است… برای تویی که عـشقت معنای بودنم است… برای تویی که عـشقت معنای بودنم است… برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است… برای تویی که آرزوهایت آرزویم است………. دوستت دارم تا ……..!
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت
صبح فردا شد ديدم رد پاتو ازم گرفت
تا مي خواستم به چشماي روشنت نگا كنم
مال ديگري شدي و چشاتو ازم گرفت
تو رو جادو كرد يكي با يه چيزي مثل طلسم
اثرش زياد بود و خنده هاتو ازم گرفت
تو با من حرف مي زدي نگات يه جاي ديگه بود
خدا لعنتش كنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت
لحظه هات يه وقتايي مال دوتامون مي شدن
اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت
خيلي وقته سختمه ديگه تنفس بكنم
يه جور عجيبي انگار هواتو ازم گرفت
خدا دوس نداشت بيام پيشت كنار تو باشم
باورت نمي شه حس دعاتو ازم گرفت
دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده
لحن فيروزه اي مريماتو ازم گرفت
سلامت ، خداحافظيت عزيزماي نقره ايت
حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت
تو حواس واسم نذاشتي چه كنم از دست تو
اشتباهم بهترين جمله هاتو ازم گرفت
نمي خواد بپرسي چي ، خودم دارم بهت مي گم
تو يه خط خوردگي دنيا ، صداتو ازم گرفت
يه كم از برگشتن قشنگتو وقتي گذشت
يكي اومد و يه ذره وفاتو ازم گرفت
همیشه خسته از روزای برفی عشق پریشون شده ی دوحرفی گفته بودم اگه دلت گرفته ست کنج دلم جا واسه ی دلت هست شاید دلت خواست و باهات نیومد یا شایدم باهات نیومد هرچه بود بذار که گفته باشم هرجا که هست دلت منم باهاشم عشق گذشته از پل دشت پر از گلایل گمشده ی دوحرفی خسته روز برفی گفته باشم هنوزم اگه دلت گرفته ست بیا که کنج قلبم جا واسه دلت هست حالاکه تقویم من زمستوناش زیادِ تو کوچه هاش همیشه برف و باد باید بیای ببینم بهار خمونده هاتو بیا بذار تموم شه روزای برفی با تو رنگ غمو به شعر شادم زده دشت پر از گلایل غم زده دلم میخواد خودت بیای ببینی نبض منو قلب تو با هم زده عشق گذشته از پل دشت پر از گلایل گمشده ی دوحرفی خسته روز برفی
کم کم زمستان هم دارد به پایان راه خود می رسد به راستی که خداوند این فصل را برای عاشقان به وجود آورد .برای خود من که زمستون یه معنی دیگه ای داره معنی که فقط اونهایی که عاشق هستند خوب درک میکنند چند تا عکس زیبا از فصل زیبای زمستان براتون گذاشتم ببینید و لذت ببرید.
برای دیدن عکس به ادامه مطلب برین.عزیزم نظر یادت نره ها
ادامه مطلب
يه زخم كهنه روي بالم يه آسمون كه چشم به رام نيست به غير واژه غريبي چيزي توي ترانه هام نيست حتي يه آينه پيش روم نيست كه اسممو يادم بياره تنها ترين مسافر شب تو خلوتم پا نمي زاره ازم نخواه باتو بمونم تو هيچي از من نمي دوني اگه بگم راز دلم رو تو هم كنارم نمي موني دل من از نژاد عشقه از تو و از ترانه لبريز يه دنيا غم توي صدامه مثل سكوت تلخ پاييز من يه پرنده غريبم من از نژاد آسمونم ميون اين همه ستاره من يه شهاب بي نشونم ازم نخواه با تو بمونم تو هيچي از من نمي دوني اگه بگم راز دلم رو تو هم كنارم نمي موني
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است
دلم برای کسی تنگ است که محرم اصرار است
دلم برای کسی تنگ است که راهنمایی زندگیست
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگیهایم است
دلم برای کسی تنگ است..........
برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ... آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ... دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ... كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ... اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ... آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ... گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ... اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ... بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده گريه نكن براي من قسمت ما همينه ... دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ... آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ... گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ... برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ...
اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ... اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
مگه میشد این همه ساده گذشت که تو گذشتی از من،تک و تنها موندم توی این جاده غربت کاشکی موقع رفتنت یه نیم نگاهی به تنهایی بعد از خودت که برام میزاری بودی،دارم جون میدم کجایی ای هم نفس روزهای آشنایی،کجایی تا ببینی دارم دور از تو و بدون تو چگونه دست در دستان فرشته مرگ میگذارم تا این دوستی با فرشته مرگ مرهمی باشه برای قلب غمگین و شکسته ام گر چه می دانم که هر جا باشم یادت در وجودم خونه کرده است،این منم حبس کشیده زندان تنهایی........(شبگرد عاشق)
یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم چشمای قشنگت همش روبه رومه اگه باشی با من همه چی تمومه تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه میگه وقت عاشق شدنه دیونه دلو بزن به دریا انقد نگو فردا آخه خیلی دیره دیر برسی میره تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه میگه وقت عاشق شدنه دیونه دلو بزن به دریا انقد نگو فردا آخه خیلی دیره دیر برسی میره تو عزیز جونی بگو که می تونی واسه دل تنهام تا ابد بمونی آره تو همونی ماه آسمونی واسه تن خستم تو یه سایه بونی تو عزیز جونی نگو نمی تونی یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم چشمای قشنگت همش روبه رومه اگه باشی با من همه چی تمومه تیک و تیک ساعت ملودی گیتار دو تا شمع روشن دو تا چشم بیدار سر یه دوراهی یه دل گرفتار بی قرار عشقو وسوسه دیدار تو عزیز جونی بگو که می تونی واسه دل تنهام تا ابد بمونی آره تو همونی ماه آسمونی واسه تن خستم تو یه سایه بونی تو عزیز جونی نگو نمی تونی یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم چشمای قشنگت همش روبه رومه اگه باشی با من همه چی تمومه تو عزیز جونی بگو که می تونی واسه دل تنهام تا ابد بمونی آره تو همونی ماه آسمونی واسه تن خستم تو یه سایه بونی تو عزیز جونی نگو نمی تونی
دوباره باز اغاز بی پایان گریه های من شروع می شود
و دوباره باید رویای شکفتن با تو را از یاد ببرم
دوباره باید ارام و بی صدا در ظلمت شب
از غم هجرانت گریه کنم تا تمام ستارگان و کهکشانها
صداقت کلامم را با گریه هایم باور کنند
به راستی که چه کسی آواز جدایی را سر داد
و من را از تو جدا کرد
لعنت بر تو ای روزگار بی وفا که ناقوس جدایی را
تو به صدا در اوردی و اهنگ جدایی را نواختی
حالا چگونه این دل من با این فریاد دلخراش جدایی کنار برود احساس می کنم که از جدایی نفرت دارم
ولی عزیزم تو را هرگز فراموش نمی کنم
اگر چه جدایی بین ما می افتد.
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
لحظه ی ویرانیم را حس نکرد
در تمام لحظه هایم هیچ کس وسعت صدایم را حس نکرد
آن که سامان غزلهایم از اوست
بی سرو سامانیم را حس نکرد
هیچ کس حس نکرد درد دل من چیست
عاشقانه زیستن,عاشقانه دل کندنم حس نکرد
ما دوست داریم دوستان باوفا را
هیچ کس معنی حرفهایم را حس نکرد
قول مي دم وقتي كه نيستي عكستو بغل نگيرم
قول مي دم روزي هزار بار واسه ي اشكات نميرم
قول مي دم وقتي كه نيستي پاي عشق تو نسوزم
قول مي دم در انتظارت چشما مو به در ندوزم
مي دوني كه خيلي خستم
مي دوني دلم گرفته
مي دوني دوريت عذابه
مي دوني گريم گرفته
ميدونم بر نمي گردي
مي دونم رفتي كه رفتي
دروغ بود هر چي ميگفتي
عاشق نبودی تو من عاشقت بودم
در قبله گاه عشق بودی تو معبودم
آرام و آسوده ،در خواب خوش بودی
یک لحظه من بی تو هرگز نیاسودم
من با نفسهایت نام تو را خواندم
کاش ای هوسبازم،با تو نمی ماندم
روزی که میگفتی من با تو می مانم
روزی که دانستی من بی تو می میرم
روزی که با عشقت ،بستی به زنجیرم
بازنده من بودم،این بوده تقدیرم
خوش باوری بودم پیش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم کلامی را
عشق تو چون برگی در دست طوفان بود
دل کندن و رفتن پیش تو آسان بود
روزی به من گفتی دیگر نمی مانم
گفتم که می میرم،گفتی که می دانم
باور نمی کردم هرگز جدایی را
آن آمدن با عشق ،این بی وفایی را...
زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون
زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهار زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گلهای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی
چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
خدا ما رو برای هم نمی خواست
فقط می خواست عشق و فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تمام لحظه های این تب سرد
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی خواست
خودت دیدی دعامون بی اثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بی هم
می بینم میری و می بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه می شه زنده باشم نه بمیرم
نمی گم دلخور از تقدیرم اما
تو می دونی چقد دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می رسیدیم
داره تو دست ما میمیره این عشق...
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند.
نمي دانم دلم گم شده يا اوني كه دل به او سپردم. نمي دانم عشقم گم شده يا معشوقم. نمي دانم اعتماد بي جا كردم يا بي جا به من اعتماد كردند. نمي دانم لياقت او را نداشتم يا او لايق من نبود. نمي دانم من در حق عشقمان خيانت كردم يا او.او قدر ندانست يا من. نمي دانم خدا اين را قسمت ما كرد يا ما خود قسمت را رقم زديم. نمي دانم چرا وقتيكه دل بستن سهل است، دل كندن آسان نيست. نمي دانم خدا به ما دل داد تا از دنيا ببريم يا دنيارو داد تا دل بكنيم. هنوز نمي دانم با بودن او زندگي سخت است يا بي او. تحمل جاي خاليش توي تك تك لحظه ها سخت تر است يا ... نمي دانم شكستن غرورم سخت تر است يا شنيدن صداي شكستن قلبم. نمي دانم تو به من عشق را آموختي يا مي خواهي نفرت را يادم بدهي. نمي دانم كه بگويم: چرا آمدي؟ يا بپرسم كه؟ چرا رفتي؟ من نمي دانم تو به من بگو...
پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون
من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست
حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه
دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره
چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره
اين راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه
واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره
هواي شهرتو و بوي گل ها
پيچيده توي اتاقام مثل خواب
داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه دلم گرفته ... .
عزیزم دوست دارم با تمام وجود .
صدا كن مرا...
صداي تو خوبست!
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميميت حزن ميرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم!
بيا تا برايت بگويم كه تنهايي من چه اندازه است..
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نميكرد
«و خاصيت عشق اينست»
حقیقت دارد که تو میتوانی با دستهای من
سه تار قلم مو را بنوازی و نُتهای رنگ پریده را فیروزهای کنی
( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکندهای)
حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو
با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم
( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطهورم)
تا من بنفشه ها را میان شب های زمستان قسمت کنم ،
تو یک خوشه انگور به صدایت تعارف کن
خطی از شعرهایت را که بخوانی ،سال ، تحویل می شود
(حقیقت دارد که در حضور تو بودن .. همیشه از نبودن زیبا تر است.
کاش هرگز نمي ديدمت تا امروز غم نديدنت را
بخورم!!!
کاش لبخندهايت آنقدر زيبا نبودند که امروز آرزوي
ديدن يک لحظه
فقط يک لحظه از لبخندهاي عاشقانه ات را داشته
باشم!
کاش چشمان معصومت به چشمانم خيره نمي شد
تا امروز
چشمان من به ياد آن لحظه بهانه گيرند و اشک
بريزند!
کاش حرف هاي دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با
خود نگويم
" آخه او که ميدونست چقدر دوستش دارم!!!!"
تقدیم به تمام عاشقان
خلوتم را نشكن
شايد اين خلوت من كوچ كند
به شب پروانه
به صداي نفس شهنامه
به طلوع اخرين افسانه
و غروبي كه در ان
نقش ديوانگي يك عاشق
بر سر ديواري پيدا شد.
خلوتم را نشكن
خلوتم بس دور است
ز هواي دل معشوق سهند
خلوتم راه درازي ست ميان من و تو
خلوتم مرواريد است به دست صياد
خلوتم تير وكماني ست به دست سحر
خلوتم راه رسيدن به خداست